محمدحسین در کلاس دوم راهنمایی، عصرها به مدرسه می رفت. یک روز صدایش کردم تا آماده شود، ولی جوابی نداد. فکر کردم بیرون از خانه رفته، یک دفعه از پشت دیوار صدایی کرد که مرا بترساند. پرسیدم کجا بودی؟ گفت: سر قبرم نشسته بودم. فکر کردم شوخی می کند. گفتم: قبرت کجا بود؟ محمدحسین توضیح داد که قبر من در بهشت زهرا قطعه ی 24 ردیف 11 است.
من که اهل قم بودم و منزلمان در کرج واقع بود. هیچ گاه به بهشت زهرا نمی رفتم، به همین خاطر نمی دانستم قطعه چه مفهومی دارد و از او خواستم تا مرا هم به آن جا ببرد، ولی حسین با قاطعیت گفت: «هنوز نوبتت نشده. بعدها این قدر خودت به بهشت زهرا بروی که سیر شوی».
پس از شهادت او برای دفن پیکرش به بهشت زهرا رفتم، حرف های او یکی یکی در مقابل چشمانم مجسم می شد، تازه مفهوم بهشت زهرا و قطعه را فهمیدم و محمدحسین همان طور که گفته بود در قطعه ی 24 ردیف 11 به خاک سپرده شد.
راوی: مادرشهید
وقتی این شهید بزرگوار را در قبر گذاشته بودند مادرش بالای قبر ایستاده بود..گفت خدایاچشمای علی اکبر من شب دامادی خیلی قشنگ شده بود ،میخوام برای آخرین بار ببینمشون.و گفت خدایا تو رو به علی اکبر امام حسین (ع)قسم میدم یکبار دیگه چشمای علی اکبرم رو ببینم! چشمای قشنگ این شهید بزرگواربرای لحظاتی باز شد و دوباره بسته شدند....
فدای چشمان قشنگت بشم شهید..
شهید علی اکبر صادقی
14 ساله بود که به جبهه اعزام شد(البته با دستکار شناستامه).....
مادرش میگفت وقتی از جبهه برمیگشت نمیگذاشت زیرش تشک بیندازم می گفت: «مادراگر ببینی رزمندگان شبها كجا می خوابند! من چطور روی تشك بخوابم؟»وقتی نیرو های صدام بعد از 16 سال پیکر این شهید بزرگوار را از زیر خروارها خاک سالم در اوردند بسیار شگفت زده شدند وحتی گفته میشود سه ماه پیکر این شهید را زیر آفتاب نگه داشتند اما همچنان سالم ماند،این نشان دهنده چهره حق ما در دفاع مقدس است ،همچنین سربازان عراقی که این پیکر روتحویل میدادند گریه میکردند و صدام را لعن میکردند. . . .
شهید بزرگوار محمد رضا شفیعی
ولادت:1346
شهادت:1365
بچه ها خیلی شهید همت رو دوست داشتن
حاجی اومده بود تو چادر برا سرکشی
رزمنده ها از شدت علاقه از سر و کولش بالا می رفتن
یه دفعه شنیدم حاجی گفت: بی انصافا انگشتم شکست
اما بچه ها توجهی نکردن به حرفش
دو روز بعد دیدیم حاجی انگشتش رو گچ گرفته
*شهادت بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است.
*شهادت، یکی از مفاهیمی است که فقط در ادیان معنا میدهد.
*شهادت، همیشه با ارزش است و فداکاری در راه خدا، همیشه کاری عظیم و ارجمند است.
*باید یاد حقیقت و خاطرهی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن، زنده نگه داشت.
*شهدا، علاوه بر مقامات رفیع معنوی، مشعلدار پیروزی و آزادی و استقلال ملتند.
*شما، انتساب افتخارآمیزی به شهادت دارید.
*شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمیگذارند این جان، مفت از دستشان برود.
*اگر خدای متعال، این دعا را از کسی قبول کند که مرگ او را در شهادت قرار دهد، بزرگترین امتیاز را به یک انسان داده است.
*هم چه داریم، به برکت جانفشانیها و فداکاریهاست، به برکت روحیهی شهادتطلبانه است.
*پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده.
در ادامه.....
در جزیره مجنون در عملیات خیبر توفیق شرکت داشتیم. یک روز عراق از ساعت 5 صبح پاتک زد و شروع کرد به ریختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت.
وقتی نمازمان را خواندیم. دیدیم تانک ها به ما نزدیک می شوند. به سرعت شروع کردیم به آر پی جی زدن.
من و یکی از دوستانم به اسم "ذوالفقار بور بورانی" در کنار هم بودیم. بعد از چند لحظه وقتی سرم را به طرف ایشان برگردانم، دیدم به حالت سجده سرش را روی خاک گذاشته است.
در همان حال گفتم:«مگر نمازت را نخوانده ای؟» او تکانی نخورد حرفی هم نزد. بالای سرش که رفتم دیدم گلوله دوشکا درست خورده بود وسط گلویش؛ خواستم بلندش کنم اما نگذشت.
می خواست در همان حالت سجده به دیدار معبود بشتابد...
شهید ذوالفقار بور بورانی
شب میلاد مولا علی (ع) در کنار سنگر نشسته بود و قرآن می خواند، مؤذن سنگر اطلاعات عملیات بود، و فرمانده ی یک تیم اطلاعاتی. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود که خمپاره ای در آغوشش گرفت.
برادر شهید «سید مهرداد نعیمی» دو مزار ساخته اند، یکی در محور مقدم طلائیه و دیگر در زادگاهش صومعه سرا، که هر مزار، بخشی از بدنش را به یادگار در خویش می فشارد.
من پاره های گوشت و حتی موهای جو گندمی سید را روز بعد از شهادتش در همان طلائیه دیدم؛ وقتی که نصف سالم جسدش را شب پیش با خود به معراج برده بودند. دو _ سه روز بعد در وصیت نامه اش چنین خواندم: «خداوندا! از تو می خواهم که هنگام شهادت، پیکرام را هزاران تکه کنی، تا هر تکه ای، تکه ای از گناهانم را با خود ببرد».
راوی: عبدالرضا رضایی نیا
دوستانش میگفتند:وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده ومدتی همان طور ماند.خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر ازسجده بر نداشت یكی از بچه ها گفت خیال كردیم مرده!وقتی بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خیس شده بود .
پیرمردی جلو آمد و پرسید:چرا اینجور گریه می كنی؟ گفت : پدرجان! روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم رانگیرم پس كی بگیرم؟
در دفتر خاطرات این شهید بزرگوار یه شعر هست که :
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر... و زمانی که در حال خاکسپاری این شهید بزرگوار بودند همگان دیدند که لبهای این شهید کم کم باز شد و تبدیل شد به زیباترین لبخند دنیا....اگر دقت کنید به عکس میبینید که حتی چشم ها حالت خنده داره..
شهید بزرگوار محمد رضا حقیقی
ولادت:1344
شهادت:1364
فدای لبخندت ..
جوان ترین و مُسِن ترین شهدای مدافع حرم ایرانی
عکس سمت راست شهید مدافع حرم ۱۹ ساله مرتضی سواری که به طور دواطلبانه به دفاع از حرم آل الله پرداخت و در تاریخ ۹۴/۳/۲۳ در نزدیکی سامرا به شهادت رسید.
عکس سمت چپ سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی که در سن ۶۵ سالگی پس از گذشت ۳۶ سال سابقه جهاد در تاریخ ۹۴/۷/۱۶ در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید.
.
عشق به علی (ع) و خاندانش سن نمیشناسد ..
از اقوام نزدیکش بود, موهایی بور و طلایی داشت. حسن به شوخی بهش میگفت:جوجه دوزاری!
صبح عروسی این بنده خدا بود.حسن زنگ زد و گفت فلانی سریع برو اذون بگو...
گفت چرا؟
گفت بگو, بعد بهت میگم.
بنده خدا رفت اذان گفت. به حسن گفت, گفتم. حسن گفت: افرین اخه تا دیروز جوجه دوزاری بودی, از امروز شدی خروس باید اذون بگی!