مرحوم کل احمد آقا (رند عالم سوز) نقل می کردند که : « روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند : در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل علیه السلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.»
شعر در ادامه مطلب....
یکی از افرادی که در دفتر آیت الله بهجت است نقل می کند: یک شب صدای گریه آقا خیلی بلند شده بود، خیلی کنجکاو شدیم ، ایشان فقط خدا را صدا می زدند ، ما هم مانده بودیم که چه چیزی از خدا می خواهند ، این جریان در همان زمانی بود که تازه ایشان را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرده بودند. حضرت آقا بعد از گریه های طولانی خطاب به حضرت حق عرض می کنند: نکند این چیزهایی که الان به من رسیده مرا از تو دور کند، اگر این چیزها می خواهد سبب دوری من از تو شود، اینها را از من بگیر.
پرده نشین ، شرح کلمات عرفانی اخلاقی آیت الله بهجت ، صفحه 32
آيت الله فهرى نقل مى كنند كه جناب شيخ رجبعلی خیّاط به ايشان فرمودند: روزى براى انجام كارى روانه بازار شدم انديشه مكروهى در مغزم گذشت ، ولى بلافاصله استغفار كردم .
در ادامه راه شترهايى كه از بيرون هيزم مى آوردند، قطار وار از كنارم گذشتند، ناگاه يكى از شترها سنگى به سوى من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب مى ديدم .
به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امرى سرچشمه مى گيرد و با اضطراب عرض كردم خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكرت بود كه كردى . گفتم : گناهى كه انجام ندادم .
گفتند كه : آن سنگ هم كه به تو نخورد.
حجة الاسلام والمسلمین خسروشاهی می گوید :
یکی از خصوصیات بارز آیت الله بهجت دائم الذکر بودن ایشان است .
روزی ایشان هنگام بازگشت پس از اقامه نماز جماعت از مسجد به طرف منزل ، به طلاّبی که همراه و پشت سر ایشان حرکت می کردند، رو کردند و فرمودند :
با من کاری دارید ؟
گفتند : نه می خواهیم همراه حضرتعالی چند قدمی برداریم و همراهی شما نصیب ما بشود .
ایشان فرمودند : من از مسجد تا منزل برنامه ای برای ذکر گفتن دارم ، چون فکر می کنم شما با من کاری دارید ذکر را متوقّف می کنم ، و وقتی منزل می رسم می بینم برنامه ام کامل انجام نشده است و ناراحت می شوم .
آیت الله العظمی سید عبدالکریم کشمیری که از شاگردان عارف بی بدیل سید علی آقای قاضی بود می گوید :
روزی در نجف اشرف در حرم امیرالمؤمنین علیه السّلام به علّت خستگی از درس و بحث ، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو بودیم که آیت الله بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگیرم ، چون از آنها کمی فاصله گرفتم نزدیک من شد و در گوش من چنین زمزمه کرد :
ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا
ما برای بازی و سرگرمی خلق نشده ایم .
این کلام آتش بر دل من زد و انقلابی درونی در وجود من پدید آورد به گونه ای که متحیّر و سرگردان شدم و به دنبال حقیقت گشتم ، و پس از آن توفیق راه یابی به محضر پرفیض مرحوم قاضی نصیبم شد.