گاهي شهيد شدن آسانتر از زنده ماندن است!
اين نكته را اهل معنا و دقت،خوب درك ميكنند.
گاهي زنده ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط، بمراتب مشكلتر از شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است.
امام حسن عليه السلام اين مشكل را انتخاب كرد.
امام خامنه ای مد ظله العالی 75.3.20
این روز ها زیاد اسم شهدای مدافع حرم رو میشنویم، می خوام درباره ی یکی از این شهدا حرف بزنم «شهید روح الله قربانی» شهیدی که در سن 15 سالگی مادر خودشو از دست دادن و با خواهر و برادر کوچکش زندگی بی مادری، سختی را پشت سر گذاشتند. شهیدی که بلیط برگشت داشتن اما عشق شهادت بهشون اجازه ی برگشت نمیدهد...
در دانشگاه تکنولوژی ساری درس می خواند ،یک بار مسابقه علمی رتبه اول استان مازندران را به دست آورد،به عنوان جایزه می خواستند او را بفرستند مکه .
محمد قبول نکرد و گفت:من میخواهم بروم جبهه.
یک نفر دیگر را به جای خودش فرستاد.
با اعتراض به او گفتم:چرا نمی روی خانه ی خدا؟
گفت: امام حسین (ع) مکه را رها کرد و رفت کربلا !آنوقت در این موقعیت حساس،بروم مکه؟!
الان جبهه واجب تر است.
رفت و در والفجر6 شهید شهد .
شهيد محمد عليپور
وقتی از این كانال كه سنگرهای دشمن را به یكدیگر پیوند می داده اند بگذری ،
به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .
اورا از آستین خالی دست راستش
خواهی شناخت .
چه میگویمـ چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است كه او را در میان همراهانش گمـ می كنی .
اگر كسی او را نمی شناخت ،
هرگز باور نمی كرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشكر ، همان تصویری را داریمـ كه در فیلمـ های سینمایی دیده ایمـ . اما فرمانده
حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان كه درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاكید كرده اند:های سپاه اسلامـ ، امروز همه آن معیار ها را در همـ ریخته اند.
شجاعت و تدبیر
مَن طَلَبنی وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی احبَنی و مَن احبَنی عَشَقَنی و مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ و مَن عَشَقتَهُ قَتَلتَهُ و مَن قَتَلتَهُ فَعَلَیَ دیَتَهُ و مَن عَلَیَ دیَتَهُ و اَنا دیتَهُ
شادی روح شهیدخرازی
صلوات + وعجل فرجهمـ
از همه زودتر می یومد جلسه
تا بقیه برسند دورکعت نماز می خواند
یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:
نماز قضا می خونی؟!!!
گفت: نه! نماز (مستحبی)می خونم که جلسه به یه جایی برسه، همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه...
خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه 109
آن روز، به مسجد نرسيده بود. براي نماز به خانه آمد و رفت توي اتاقش. داشتم يواشکي نماز خواندنش را تماشا ميکردم. حالت عجيبي داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوري حمد و سوره ميخواند مثل اين که خدا را ميبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا ميکرد. بعدها در مورد نحوهي نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت:«اشکال کار ما اينه که براي همه وقت ميذاريم، جز براي خدا! نمازمون رو سريع ميخونيم و فکر ميکنيم زرنگي کرديم؛ اما يادمون ميره اوني که به وقتها برکت ميده، فقط خود خداست.»
نوجواني شهيد عليرضا کريمي
صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد.
وقتےکہ مےفهمیدم نماز صبحش را خوانده تعجب مےکردم!
یک بار پرسیــــدم ؛
کے نماز صبح را خواندی کہ من متوجہ نشدم؟!
او هم با خنــــده گفت ؛
خـــــدا دوست نداره من سر و صدا کنم و اینهمه آدمو از خواب بیــــدار کنم.
من کنجکاو شدم بفهمم چطور بی سر و صدا برای نماز بیدار میشه!
یک شـــب زود تر بیدار شدم تا بفهمم چطوری اینکارو انجام میده.
...
بیدار شد و رفت وضــــــو بگیرہ
حتے یک لامپ هم روشـــن نکرد،
قبل از این که شیر آب را باز کند یک دستمال زیر شیر آب گذاشــــت تا صدای آب بقیه را بیدار نکند !
بعد با آرامـــــش و سکــــوت رفت یه گوشه .
تو همون تاریــــکے شروع به خواندن نماز کرد ؛الله اکــــــبر...
شهید اسماعیل سریشی
روزی که در منزل مقام رهبری در خدمت ایشان بودم، بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از نماز معظمله با مهربانی به من فرمودند: «آقا رحیم شام را مهمان ما باشید.» بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم خدمتشان عرض کردم: «اسباب زحمت میشود.» مقام معظم رهبری فرمودند: «نه. بمانید. هر چه هست با هم میخوریم.» وقتی که سفره را گشودند و شام را آوردند، دیدم شام چیزی جز املت ساده نیست.
وقتي سفره را پهن كردند و شام را آوردند، ديدم غذاي ايشان و خانواده شان چيزي جز املت ساده نيست . من نيز بر آن سفره مهمان بودم و مقداري از همان غذاي ساده را خوردم.
سردار سرلشكر رحيم صفوي (فرمانده كل سپاه)
هميشه مي گفت: ان شاءالله که خيره. .
تکه کلامش بود.
يه روز غروب توي سنگر نشسته بوديم که عقرب نيشش زد.
همگي کمک کرديم تا برسونيمش سنگر امداد
بازم داشت زير لب مي گفت: انشاءالله که خيره.
از سنگر بيرون اومديم و رفتيم سمت امداد.
هنوز چند قدمي از سنگر فاصله نگرفته بوديم که صداي خمپاره اومد
درست خورد وسط سنگرمون و هيچي ازش باقي نماند ...
هاج و واج مونده بوديم،
فهميديم اون عقرب فرستاده ي خدا بود که ما رو از سنگر دور کنه.
اونجا بود که به تکه کلام حبيب رسيدم.
واقعاً هر چي خدا بخواد همون ميشه...
خاطره اي از شهيد حبيب الله کلهر
وقتی انسان به جایی می رسد که... علامه حسن زاده در باره شهید علمدار فرمودند :« سید مجتبی مثل کبوتری بود که یک بالش را با تیر زده بودند . با یک بال آن قدر بال بال زد تا به جایی رسید که خیلی از علمای هشتاد ساله به آن درجه نرسیدند !!»
منبع : مرصاد