شلمچــــــــــــه " سین ندارد اما !
'سرداران ' بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س.
فدایی ولایت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند..
" ارونـــــــــــد " سین ندارد اما !.........
دلتنگ شهدام..
قصه ی دلتنگی من نمی دانم کی به پایان خواهد رسید...
این روزها دلم برایتان بیشتر تنگ می شود
این روزها دلم برای آسمان هم بیشتر تنگ می شود...
مرغ دل من مدام در آسمان یادتان پرواز می کند
و گِرد بام شما بال و پر می زند...
اسیر شما شده... آب و دانه اش داده اید و نمک گیرش کرده اید...
دلی که اسیر شود ، دیگر اختیارش دست خودش نیست
دلم را بدجور اسیر کرده اید... بدجور...
من از خورشید نگاه شما نور می گیرم...
از ماه روی شما روشن می شوم...
و از شبنم چشم هایتان سیراب می گردم...
قصه ی دل من و شما ، قصه ای تمام نشدنی است...
قصه ای که همیشه گفتنی است... همیشه شنیدنی است...
بیایید پایان این قصه را خودتان رقم بزنید
پایان این قصه باید مثل همه ی قصه ها شیرین باشد
کلاغ این قصه باید به لانه اش برسد...
و مرغ دل من به آشیانه ش... به آسمان...
من از شما یک آسمان می خواهم به وسعت نگاهِ مهربانتان...
سهم من از این دنیا تنها باید همین آسمان باشد...
می شود مرا هم آسمانی کنید...؟