-
صدا به صدا نمیرسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه
طولانی،تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در كمال خونسردی
آینه را میزانكرده و به سر و وضعش میرسید. بچهها پشت سر هم صلواتمیفرستادند،
برای سلامتی امام،بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینكه
خجالت نداره.چیزی كه زیاد است صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد:
«برای سلامتی بنده! گیر نكردن دنده، كمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»