[ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
]-
هميشه مي گفت: ان شاءالله که خيره. .
تکه کلامش بود.
يه روز غروب توي سنگر نشسته بوديم که عقرب نيشش زد.
همگي کمک کرديم تا برسونيمش سنگر امداد
بازم داشت زير لب مي گفت: انشاءالله که خيره.
از سنگر بيرون اومديم و رفتيم سمت امداد.
هنوز چند قدمي از سنگر فاصله نگرفته بوديم که صداي خمپاره اومد
درست خورد وسط سنگرمون و هيچي ازش باقي نماند ...
هاج و واج مونده بوديم،
فهميديم اون عقرب فرستاده ي خدا بود که ما رو از سنگر دور کنه.
اونجا بود که به تکه کلام حبيب رسيدم.
واقعاً هر چي خدا بخواد همون ميشه...
خاطره اي از شهيد حبيب الله کلهر