گفتم بروم از دوستانم در گردان مجاور مقر احوالی بپرسم، زدم بیرون، هوا به غایت گرم بود. مثل اینکه طاعون آمده باشد، یک نفر برای دل خوشی در محوطه نبود. صدا زدم صاحبخانه! یکی یکی سر و کله شان پیدا شد: به به چه عجب، بابا خبر می کردی «گرا» می دادیم برادران بعثی با توپخانه آتش تهیه می ریختند و مقدمتان را گلوله باران می کردند دیگران از آن طرف: پسر اطلاع می دادی ترابری ویژه (قاطرچی) را می فرستادیم دنبالت!
من هم برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم: حالا چرا زمینها را شخم زده اید؟
جواب دادند: به میمنت ورود حضرتعالی، بناست بعد از شخم بدهیم علف هم بکارند که این چند روز که اینجا تشریف دارید بی آذوقه نمانید!
در دانشگاه تکنولوژی ساری درس می خواند ،یک بار مسابقه علمی رتبه اول استان مازندران را به دست آورد،به عنوان جایزه می خواستند او را بفرستند مکه .
محمد قبول نکرد و گفت:من میخواهم بروم جبهه.
یک نفر دیگر را به جای خودش فرستاد.
با اعتراض به او گفتم:چرا نمی روی خانه ی خدا؟
گفت: امام حسین (ع) مکه را رها کرد و رفت کربلا !آنوقت در این موقعیت حساس،بروم مکه؟!
الان جبهه واجب تر است.
رفت و در والفجر6 شهید شهد .
شهيد محمد عليپور
شلمچــــــــــــه " سین ندارد اما !
'سرداران ' بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س.
فدایی ولایت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند..
" ارونـــــــــــد " سین ندارد اما !.........
از این گونه خبرها بسیار بود. خیلی وقتها چیزی نبود و باید دست خالی بر می گشتیم، یا جنازه ی بعثی ها بود. آن روز هم خبر رسیده بود که در منطقه، مقداری استخوان پیدا شده است. رمز حرکت ما آن روز نام مبارک حضرت رقیه(س)، دختر سه ساله ی امام حسین (ع) بود.
به محل گزارش شده رسیدیم. کنار یک ساختمان خرابه پیکر دو شهید پیدا شد. نشستیم یک روضه ی خرابه ی شام خواندیم. گفتم:«حتماً یک شهید دیگر هم هست، باید بگردیم.» بچه ها تعجب کردند. گشتیم. اما چیزی پیدا نکردیم. خبر رسید دو تا پیکر هم از یک منطقه دیگر تحویل قرارگاه تیپ شده است. در راه به دلم افتاد یکی از پیکرها باید مشکلی داشته باشد. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آن ها عراقی بود!
رمز حرکت: یا رقیه
محل کشف شهدا: کنار خرابه
تعداد شهدا: سه شهید، به نام دختر سه ساله
منبع:
آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:20
خوش به حال شهدا نور صفا را دیدند
درشب واقعه مصباح خدا را دیدند
خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند
در عوض بارگه هفت سماء را دیدند
خوش بحال شهدا بنده شیطان نشدند
در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند
خوش بحال شهدا؛وای بحال من و تو
ما کجا و شهدا؛ بین که بهشت را دیدند
ما پی تذکره کرب و بلا می گردیم
شهدا شاه ذبیحأ به قفا را دیدند
ما دعای فرج و ندبه زبر میخوانیم
شهدا مهدی خورشید لقا رادیدند
ماهرویان ره صد ساله به یک شب رفتند
قدمی پیش نهادند قدما را دیدند
خوش بحال شهدا عقده گشایی کردند
اهتزاز علم عقده گشارادیدند
دست برسینه نهادند و سلامی دادند
تاکه فرماندهی کل قوا را دیدند
نام فرمانده کل شهدا عباس است
ای خوش آن قوم یل شیر خدا رادیدند....