در دانشگاه تکنولوژی ساری درس می خواند ،یک بار مسابقه علمی رتبه اول استان مازندران را به دست آورد،به عنوان جایزه می خواستند او را بفرستند مکه .
محمد قبول نکرد و گفت:من میخواهم بروم جبهه.
یک نفر دیگر را به جای خودش فرستاد.
با اعتراض به او گفتم:چرا نمی روی خانه ی خدا؟
گفت: امام حسین (ع) مکه را رها کرد و رفت کربلا !آنوقت در این موقعیت حساس،بروم مکه؟!
الان جبهه واجب تر است.
رفت و در والفجر6 شهید شهد .
شهيد محمد عليپور
وقتی از این كانال كه سنگرهای دشمن را به یكدیگر پیوند می داده اند بگذری ،
به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .
اورا از آستین خالی دست راستش
خواهی شناخت .
چه میگویمـ چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است كه او را در میان همراهانش گمـ می كنی .
اگر كسی او را نمی شناخت ،
هرگز باور نمی كرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشكر ، همان تصویری را داریمـ كه در فیلمـ های سینمایی دیده ایمـ . اما فرمانده
حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان كه درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاكید كرده اند:های سپاه اسلامـ ، امروز همه آن معیار ها را در همـ ریخته اند.
شجاعت و تدبیر
مَن طَلَبنی وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی احبَنی و مَن احبَنی عَشَقَنی و مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ و مَن عَشَقتَهُ قَتَلتَهُ و مَن قَتَلتَهُ فَعَلَیَ دیَتَهُ و مَن عَلَیَ دیَتَهُ و اَنا دیتَهُ
شادی روح شهیدخرازی
صلوات + وعجل فرجهمـ
از همه زودتر می یومد جلسه
تا بقیه برسند دورکعت نماز می خواند
یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:
نماز قضا می خونی؟!!!
گفت: نه! نماز (مستحبی)می خونم که جلسه به یه جایی برسه، همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه...
خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه 109
صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد.
وقتےکہ مےفهمیدم نماز صبحش را خوانده تعجب مےکردم!
یک بار پرسیــــدم ؛
کے نماز صبح را خواندی کہ من متوجہ نشدم؟!
او هم با خنــــده گفت ؛
خـــــدا دوست نداره من سر و صدا کنم و اینهمه آدمو از خواب بیــــدار کنم.
من کنجکاو شدم بفهمم چطور بی سر و صدا برای نماز بیدار میشه!
یک شـــب زود تر بیدار شدم تا بفهمم چطوری اینکارو انجام میده.
...
بیدار شد و رفت وضــــــو بگیرہ
حتے یک لامپ هم روشـــن نکرد،
قبل از این که شیر آب را باز کند یک دستمال زیر شیر آب گذاشــــت تا صدای آب بقیه را بیدار نکند !
بعد با آرامـــــش و سکــــوت رفت یه گوشه .
تو همون تاریــــکے شروع به خواندن نماز کرد ؛الله اکــــــبر...
شهید اسماعیل سریشی
عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم…
مدت ها بود از مهدی خبری نداشتم.
شبی حضرت زهرا 'س' را به خواب دیدم. کفش هایشان را جلوی پایشان جفت کردم، وگفتم: "آیا شما خبری از پسرم دارید؟ "
در پاسخ، شاخه ای گل سرخ به من دادند.چند روز بعد، خبر شهادت فرزندم را آوردند...
.شهید محمد مهدی عطاران
می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.
صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت :
" من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. "
بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن .
حالا تو شهید شو .. !
شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی .
سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. !
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم .
محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود .
شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها .
سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت .
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .
چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ...
حاج عبدالله به آرزوش رسید ...
شهید حاج عبدالله اسکندری
خوش به حال شهدا نور صفا را دیدند
درشب واقعه مصباح خدا را دیدند
خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند
در عوض بارگه هفت سماء را دیدند
خوش بحال شهدا بنده شیطان نشدند
در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند
خوش بحال شهدا؛وای بحال من و تو
ما کجا و شهدا؛ بین که بهشت را دیدند
ما پی تذکره کرب و بلا می گردیم
شهدا شاه ذبیحأ به قفا را دیدند
ما دعای فرج و ندبه زبر میخوانیم
شهدا مهدی خورشید لقا رادیدند
ماهرویان ره صد ساله به یک شب رفتند
قدمی پیش نهادند قدما را دیدند
خوش بحال شهدا عقده گشایی کردند
اهتزاز علم عقده گشارادیدند
دست برسینه نهادند و سلامی دادند
تاکه فرماندهی کل قوا را دیدند
نام فرمانده کل شهدا عباس است
ای خوش آن قوم یل شیر خدا رادیدند....
هم مداح بود و هم شاعر اهل بیت (ع) می گفت:
شرمنده ام که من با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود !بعد از شهادتش وصیت نامه اش را آوردند نوشته بود:قبرم را توی کتابخانه مسجدالمهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه...
وقتی جنازه اش رو آوردندقبر اندازه ی اندازه بود...
اندازه ی پیکر بی سرش...
✨ شهید عزیز حاج شیرعلی سلطانی ✨