• توی سنگر هر کس مسئول کاری بود .

    یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر

    به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.

    نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ..

    کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .

    صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !

    سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!

    تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده .

    خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت ..

    شهید رسول خالقی


    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]
  • شهید سید مرتضی آوینی

    1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.

    2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.

    3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.

    4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.

    5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.

    6)شهادت مزد خوبان است.

    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]
  • باید برای رفتن آماده می شد!

    دستانش را بستند

    در گودال دراز کشیده بود،آرام آرام خاک را می ریختند

    وزن خاک زیاد بود،سنگین شد،اما بازهم نفس می کشید

    کمتر از چند دقیقه با رجعتی عاشقانه فاصله داشت

    نمی دانست قرار است سالها پیکرش دست بسته زیر خاک بماند.

    با خودش فکر می کرد!،نگران مادرش بود مبادا زمانی بشنود پسرش،نور چشمانش دست بسته اسیرخاک شده

    دلش نمی خواست مادرش از این راز باخبر شود

    مفقودالاثری دردش کمتراز این تراژدی غمناک است اما باید تحمل کرد

    شاید 175 نفر باهم لحظه آخر دعا کرده بودند تا وقتی مادرشان زنده است،این خبر جایی درز نکند!

    خاک تا گردن رسیده بود،نفس کشیدن سخت شده بود،غرورش اجازه نمی داد به این مرگ تن دهد،آرام آرام خاک روی صورت رسید

    نفسش را حبس کرد تا بتواند بیشتر زنده بماند،شاید دنبال راهی می گشت تا بتواند باقی همرزمان را نجات دهد،اما...

    به کشورش فکر می کرد،به اینکه آیا برادری اش را ثابت کرده؟!

    به اینکه آیا از ایرانَش حفاظت کرده؟

    تمام صورتش پوشیده از خاک بود،نفسِ آخر...

    روحشان شاد

    با رفتن و پیدا شدنشان قلبمان به درد آمد و ناخودآگاه اشکی بر گونه لغزید

    چه شیرمردانی را تقدیم جنگ کرده ایم

    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]
  • عملیات فاو بود و بمبارانهای شدید عراقیها. در یكی از این بمبارانها، حاج یدالله كلهر نیز بشدت زخمی شد. او را به بیمارستان گلستان اهواز منتقل كردند. جراحتهای ایشان خیلی شدید بود؛ به طوری كه بناچار تن مجروحش را به تهران انتقال دادند. در بیمارستان، وقتی پرستاران حاج یدالله را دیدند كه از لبهایش نیز خون جاری است، پرسیدند آیا به لبهایش هم تركش خورده است؟

    آنان نمیدانستند كه شهید كلهر از شدت دردهایش، دندان به لب میگرفت تا مبادا حتی یك بار ناله‌ای سر دهد؛ او فریاد خود را فرو میخورد و این چنین درد را پاسخ میگفت.

    شهید یدالله کلهر

    کتاب آشنا با موج، ص51


    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]
  • ﺩﺭ ﻟﺸــﮕـــﺮ 27 ﻣﺤﻤـــﺪ ﺭﺳـــﻮﻝ ﺍﻟﻠــﻪ 'ﺹ'

    ﺑـــﺮﺍﺩﺭﯼ ﺑـــﻮﺩ

    ﮐـــﻪ ﻋـــﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷـــﺖ

    ﭘﯿﺸـــﺎﻧﯽ ﺷﻬـــﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒـــﻮﺳــﺪ !

    ﻭﻗـﺘــﯽ ﺧــﻮﺩﺵ ﺷﻬﯿــﺪ ﺷــﺪ

    ﺑﭽـــﻪ ﻫــﺎ ﺗﺼﻤﯿــﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨـــﺪ

    ﺑـــﻪ ﺗﻼﻓــﯽِ ﺁﻥ ﻫﻤــﻪ ﻣﺤﺒـﺖ ،

    ﭘﯿﺸـــﺎﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏـــﺮﻕِ ﺑــﻮﺳــﻪ ﮐﻨﻨـــﺪ .

    ﭘﺎﺭﭼـــﻪ ﺭﺍ ﮐـــﻪ ﮐﻨـــﺎﺭ ﺯﺩﻧـــﺪ ،

    ﺟﻨـــﺎﺯﻩ ﯼ ﺑـــﯽ ﺳـــﺮ ﺍﻭ

    ﺩﻝ ﻫﻤـــﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺗـــﺶ ﺯﺩ.

    .🍁🍁🍁

    او شهید همت بود

    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]
  • ﻋﻘﯿﻠﯽ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﺝ ﻫﻤﺖ ﮔﻔﺖ :

    ‏« ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺩﻟﺨﻮﺭﻡ «!

    ﺣﺎﺝ ﻫﻤﺖ ﮔﻔﺖ : ‏« ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﭼﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟ ‏»

    ﮔﻔﺖ : ‏« ﺣﺎﺟﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﺳﮕﺎﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﺶ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﯽ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ

    ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯽ ﺭﯼ

    ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﻪ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﻣﻮﻧﺪﻩ

    ﺍﻭﻝ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﯿﺰﻧﯽ،

    ﺑﻌﺪ ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﯽ،

    ﺑﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺳﺮﻋﺘﻮ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ،

    ﺑﻌﺪ ۲۰ ﻣﺘﺮ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﮊﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﯽ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ

    ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﯼ

    ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﮊﺑﺎﻧﯽ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯽ !!!!

    ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺍﺯﯾﻦ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﺑﯿﻦ ﺍﺭﺗﺸﯿﺎ ﻭ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯾﻢ ....‏»

    ﺣﺎﺝ ﻫﻤﺖ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ :

    ‏« ﺍﺻﻞ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﮊﺑﺎﻧﯿﺎﯼ ﺍﺭﺗﺸﯽ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺗﺨﺼﺼﯽ ﺩﯾﺪﻥ ...

    ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﮊﺑﺎﻧﯽ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺑﺸﻦ، ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻋﻼﻣﺖ ﻣﯿﺪﻥ

    ﺑﻌﺪ ﺗﯿﺮ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﯿﺰﻧﻦ ...

    ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﮊﺑﺎﻧﯽ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ ﺑﻪ ﻻﺳﺘﯿﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ

    ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ .

    ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯽ ﺍﮔﻪ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺑﺸﻦ ﺍﻭﻝ ﺭﮔﺒﺎﺭ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ ...

    ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﺴﺖ ﺑﺪﻥ ﯾﻪ ﺧﺸﺎﺑﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ

    ﺻﺎﺣﺐ ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ ...

    ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﯿﺮ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﮐﻪ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﯼ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﺪﻩ

    ﺷﺪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺍﯾﺴﺖ «!!!

    ﺗﺎ ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺖ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ !.... ‏.

    شهید همت

    [ امتیاز : 3 ][ امتیاز شما :
    ]

علامه حسن زاده آملی

شهید خرازی

علامه سید علی قاضی

شهید همت

شهید زین الدین

شهید آوینی

عارفین

زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند و آنان به حقیقت عارفین واقعی بوده اند

var player = videojs('my-video'); player.vastClient({ adTagUrl: "https://s1.mediaad.org/serve/example.com/123456/vast/linear/preroll" });
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]