• از اقوام نزدیکش بود, موهایی بور و طلایی داشت. حسن به شوخی بهش میگفت:جوجه دوزاری!

    صبح عروسی این بنده خدا بود.حسن زنگ زد و گفت فلانی سریع برو اذون بگو...

    گفت چرا؟

    گفت بگو, بعد بهت میگم.

    بنده خدا رفت اذان گفت. به حسن گفت, گفتم. حسن گفت: افرین اخه تا دیروز جوجه دوزاری بودی, از امروز شدی خروس باید اذون بگی!

مطالب مرتبط

علامه حسن زاده آملی

شهید خرازی

علامه سید علی قاضی

شهید همت

شهید زین الدین

شهید آوینی

عارفین

زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند و آنان به حقیقت عارفین واقعی بوده اند

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]