شور شلمچه می زند این دل بیقرار من
عقده گشا نمی شود سینه انتظار من
شلمچه! بیصدا شدی؟! مگر تو خاکِ مُرده ای؟!
به سوی عاشقــان حـق ، چـرا مـرا نَبُرده ای ؟!
به سبزه زار سینه ام زبانه های آتشی
تو خونبها و مرقدِ شقایقهای سرکشی
شلمچه! گریه می کنی زغصّه نهفته ات؟!
ز لاله های عاشق درون خاک خفته ات ؟!
شلمچه! غمگسارما درون خاک خفته است
ز غربتِ نگـاه تـو ، سخــن مــرا نگفته است
شلمچه! آسمان تو پُـر از گل و ستاره شد
دلم ز گیســوان گــل دوباره پـاره پـاره شد
شلمچه ! بوسه می زنم به بازوان غیرتت
به خیمه گاه عزّت و به دیده بان همّتت
به چشم خود چه دیده ای که اینچنین فتاده ای؟!
شهیــدِ بی ســرِ مــرا ، کـجــا تـو جـا نهـاده ای ؟
شلمچه! داغ سینه ات دوباره تازه کرده ام؟!
بدان که خاطرات تـو ، ز جان و دل خریده ام
شلمچه! اینچنین چرا به خاک و خون تپیده ای؟
شکایتی نمی کنـم ، تـا بـه کجـا رسیـده ای؟!
بـه احتـرام خاک خـود شفـاعتی بکـن مــرا
تقدیم به سردار صبور و بی ادعا، حاج حسین همدانی
گرمیم به ایمان علمداری ات ای مرد
ما را نکند مرگ تو از راه شرف سرد
ما رهرو این سرخ صراطیم همیشه
هرچند نبینیم به غیر از غم و جز درد
سرخ است تو را سینه و سبز است تو را سر
ای روی رقیبان تو در فتنه ی شب،زرد
گم شد به خطا در تب طوفانی تزویر
هر کس که تو را در شب آن حادثه گم کرد
ما بی تو غریبیم در این شهر، دلیرا
یک بار دگر از دل این معرکه برگرد
نازم به امامی که در آن فرصت کوتاه
مانند تو صد شیر به هر حادثه پرورد
جواد محقق
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ...
عشق یعنی یک شلمچه استخوان،
ماندن تنها پلاکی از جوان
عشق یعنی یک طلائیه غریب،
یک دو ئیجی یادگاری از حبیب
عشق یعنی یک هویزه قتلگاه،
رویش صد جمجمه در پاسگاه
عشق یعنی یک دو کوهه غمگسار،
یک جزیزه مردمانی سوگوار
عشق یعنی یک حلبچه شط خون،
روی پیشانی گل ها خط خون
عشق یعنی یک بیابان بی کسی،
نیست دنیای شقایق را خسی
عشق یعنی یک غروب آتشین،
جبهه را گشته مزین این چنین
عشق یعنی یک پدافند التماس،
باغبانی باغی از گل های یاس
عشق یعنی جاده ای بی انتها،
خاکریزی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی سنگری از اعتماد،
گشته فکه سرزمین اعتقاد
عشق اینجا یاد زهرا می کند،
نخل بی سر یاد مولا می کند
عشق اینجا دلربایی می کند،
عاشقان را کربلایی می کند
آی مردم عشق معنا می شود،
عاشقی اما معما می شود
عشق با خمپاره معنا می شود،
یا شهادت نامه امضاء می شود
جبهه عاشق را حکایت می کند،
یا قنوتش را روایت می کند.
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله.....
دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته ی کاره؟
مامان چرا اینو گفت؟
بابا دوستش نداره؟
باید اینو بپرسه
اگه خسته ی کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره؟
نشونه ی بیداریش
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض می کنه؛ می خنده
شاید اونو نمی خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو می ذاره؟
با چشمای مریضش
عکسو نگا میکنه
قربون قدش می ره
بابا؛بابا می کنه
با دست پر تاولش
آلبومی رو که داره
از کنار پنجره
ور می داره میاره
با دیده ی پر از اشک
آلبمو وا میکنه
رفقای جبهه رو
همش صدا می کنه
آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه
با دیدن اون عکسا
زنده می شه می میره
با یاد اون قدیما
بابا زبون می گیره
قربون اون موقع ها
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
از اون وقتی که بابا
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
مامان گفته تو نماز
واسه بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضای شفا کن
دیشب توی نمازش
واسه ی باباش دعا کرد
دستاشو بالا برد و
تقاضای شفا کرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های
مامان تو خونه پیچید!
دخترکم کجایی؟
عمر بابات سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
دخترکم کجایی؟
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته
آی قصه؛ قصه؛ قصه
یه دستمال نشسته
خون سرفه ی بابا
رو این پارچه نشسته
بعد شهادت اون
پارچه مال راحله ست
دختری که در پی
شکست یک فاصله ست
کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگم نوشتن
شهید شیمیایی